نجاتم بده از تنهایی...
روزگار بی رحمانه من و تو را از هم جدا کرد و در خزان تنهایی رهایمان کرد ...
باور کردم که باورش سخته که رفتنت رو باور کنم...
حداقل تو باورم کن وجودم را ...
(خواهش میکنم)
من یه دل میخوام که بهش بگم دوستت دارم
یه گوش میخوام که صدامو بشنوه
یه کسی که من رو به خاطر خودم بخواد
با تمام وجود ...
نه کسی که...
تقصیر تو نیس مشکل از منه...
من خوردم از این اعتماد لعنتی ...
چقدر جای زخمش درد داره...
فراموش کردنش یه درد و ...
آخه این چه سرنوشته که من دارم...
چرا؟
مینویسم هزاران بار: گذشت ...